سلام..... 

 

 

نگاه آینه می گفت :

به من چو می نگری از چه روی می گریی؟

برآمد از دلم آهی ...!

که روی روشن او تیره شد مکدر شد...

به دست خویش ستردم ز روی آینه آه...

نگاه آینه خندید

من خدا را دارم

من خدایی دارم که در این نزدیکی است

نه در آن بالاها 

مهربان ، خوب ، قشنگ

چهره اش نورانیست

گاهگاهی سخنی میگوید، با دل کوچک من، ساده تر از سخن ساده من

او مرا می فهمد

او مرا میخواند، او مرا می خواهد 


من آموخته ام که برای زخم پهلویم برابر هیچ کیکاووسی ، گردن کج نکنم و زخم در پهلو وتیر درگردن ، خوشتر تا طلب دارو از ناکسان و کسان . زیرا درد است که مرد میزاید و زخم است که انسان می آفریند . 

پدرم میگوید : قدر هر آدمی به عمق زخمهای اوست . 


پس زخمهایت را گرامی بدار . زخمهای کوچک را نوشدارویی اندک بس است تو اما در پی زخمی بزرگ باش که نوش دارویی شگفت بخواهد . 

 

و هیچ دارویی شگفت تر از عشق نیست . و نوشداروی عشق تنها در دستان اوست .


او که نامش خداوند است ...