ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
شاعر از کوچه ی مهتاب گذشت لیک شعری نسرود
نه که معشوقه نداشت نه که سرگشته نبود
سالها بود دگر کوچه ی مهتاب خیابان شده بود
سلام
لحظاتی در زندگی هست که روح آدم انگار میل به ذوب شدن در هستی پیدا می کنه. مثلا دیدن همزمان زمختی و لطافت در دستان و چهره چروکیده یک روستائی یا دیدن ناچاری یک کودک دست فروش در همراه شدن با سر نوشتش.
این پست روحمو قلقلک داد.
سپاس، بیکران سپاس.
سلام. خیلی متشکر از لطف و توجه شما.
موفق باشید