مگسی را کشتم


مگسی را کشتم

نه به این جرم که حیوان پلیدی است، بد است

و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است

طفل معصوم به دور سر من می چرخید،

به خیالش قندم

یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به این حد گندم!!!

ای دو صد نور به قبرش بارد؛

مگس خوبی بود...

من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد،

مگسی را کشتم ...!

حسین پناهی

یادگاری


هی پشت پنجره می آیم

شاید نشانی از تو بجویم

هی پشت پنجره می آیم
شاید شمیم پیرهنت را

کالسکه ی نسیم فرو آورد.

هی چشم خود به جاده می دوزم

زان دوردست ساکت وهم آلود

گرد و غبار پای سواری نیست؟

آیا کبوتر صحرایی

زانسوی ابری بارانی

مکتوب یار

نیاورده است؟

...

هی پشت نجره می آیم

هی پشت پنجره می آیم

خدایا

خدایا

از عشق امروزمان چیزی برای فردا کنار بگذار.

نگاهی ،

یادی ،

تصویری ،

خاطره ای

 برای هنگامی که فراموش خواهیم کرد

روزی چقدر عاشق بودیم