سلام به همه همکلاسی های عزیز

امروز که دارم این یادداشت رو می نویسم خیلی ناراحتم چون بابای همشهری عزیزم فوت کرده و من تازه فهمیدم.امیدوارم که شما همکلاسی های خوب در هر کجای ایران هستید سالم و شاداب باشید و سایه ی عزیزانتان بالای سرتان باشد.در آخر هم جمله ای رو تقدیم می کنم که فکر کردن به آن خصوصا در شرایط بحرانی خالی از لطف نیست:هیچ کس و هیچ چیز نمی تواند تو را نگران کند اگر او را که مراقب توست باور کنی. 

موفقیت دوستانی رو هم که در ارشد قبول شده اند تبریک می گم .من هم امسال دارم تلاش می کنم دعا کنید به جمع شما بپیوندم.   مریم علی شاهی

آشنایی یک حادثه و جدایی یک قانون است

آشنایی یک حادثه وجدایی یک قانون است... 

و این سرنوشت است که داستان آشنایی را به قصه داغ جدایی پیوند می دهد و بد ترین لحظات زندگی روز جدایی است روزی که برای همیشه نگاه ها از هم برگردانده می شود و روزی که عشق آتش می گیرد و خاکستر آن در دریای عشق سرازیر می شود. 

چه اندوهناک است تلخی خاکستری که دوده ی آن گلویت را می سوزاند و بر چهره ات نقاب تنهایی را به یادگار می گذارد.

آری... 

جدایی نقطه کور وجود آدمی است.همان جایی که دیگر پای عشق لنگ می شود و احساس را به مخاطره تنهایی می سپارد.تا یاد کرد وگریست... 

گریست از روز های سبز وسرخ. 

سرخ از خون عشق که جان را به انسان هدیه می دهد. 

آری...عشق جان را به انسان هدیه می دهد وچه هدیه نکویی است عشق... 

راضی.۲۵خرداد ماه۱۳۹۰

با سلام 

 من: وحید بخشی از مشهد مقدس

فکر می کنم من اولین نفری ام که دارم مطلب می ذارم.همیشه تو این فکر بودم که کی این دوره ی کارشناسی تموم می شه اما حالا بعد از ۴ سال با همه ی خاطرات تلخ و شیرینش گذشت.یه پیشنهاد برای مدیر وبلاگ دارم و اینکه عکس های تک آتلیه بچه ها رو بذره تو وب و برای هر کس باکسی رو باری درج مطالب درنظر بگیره. 

خداحافظی با سلام

 

سلام  

سلامی که بوی خداحافظی داره  

سلامی که می تونه واسه بعضیا شیرین و شایدم واسه بعضیا تلخ باشه  

و خداحافظی.... برای اینکه  که فقط به یاد هم باشیم .... نه برای فراموش کردن همدیگه ...  

 

دوستان عزیزم :  

۴ سال باهم همکلاسی بودیم ... با هم دوست بودیم.... باهم بودیم ... غمگین از هم ....  

شاد با هم .... دور از هم...نزدیک به هم ... دلگیر از هم ..... گریان ..... خندان و ...

 

گله هایی از هم داشتیم  

خنده هایی با هم داشتیم 

صحبتهایی با هم و...

 

امروز ۲۴/۲/۱۳۹۰ 

تا پایان تحصیلات دوران کارشناسی فوقش دو ماه مونده... 

بعضی ها با خاطرات خوش از اینجا می رن.... 

بعضی ها ازدواج کردن ....

بعضی ها موندگار شدن ...

و شاید بعضی ها هم لحظه شماری می کنن واسه رفتن...  

 

و باز هم اما  

خاطرات این دوران فکر نمی کنم برای کسی فراموش بشه  

چه خوب باشه و چه بد.... 

 به همین خاطر تصمیم گرفتیم حالاکه قراره از هم جدا بشیم ...  حداقل یک راه برای ارتباط با هم داشته باشیم   

و اون اینکه این وبلاگو تاسیس کردیم .... تا اگه کسی از هم کلاسی ها بعد از فارغ التحصیلی خواست خبری از خودش بده یا مطلبی رو با هم کلاسی های قدیمی ش در میون بذاره.. راهی داشته باشه... 

 

سخن کوتاه ... 

 امیدوارم این اولین و آخرین بارتون نباشه که به وبلاگ همکلاسیاتون سر می نید...  

و اینکه چون برای تاسیس وبلاگ گروهی نیاز به ایمیل همه ی اعضا بود و من ایمبل اکثر شما هم کلاسی ها رو نداشتم ... مجبور شدم وبلاگ شخصی تاسیس کنم  


 

 

شکست عهد من و گفت: «هر چه بود گذشت!»
به گریه گفتمش: «آری؛ ولی چه زود گذشت!»

بهار بود و  تو بودی و عشق بود و امید
بهار رفت و تو رفتی و هر چه بود گذشت 


دمی به عمر گرم خوش گذشت؛ آن دم بود
که در کنار تو با نغمه و سرود گذشت 


چه خاطرات خوشی در دلم به جای گذاشت
دمی  که با تو  مرا در کنار رود گذشت 


گشود بس گره آن شب ز کار بسته‌ی ما
صبا چو از بر آن زلف مشک سود گذشت 


غمین مباش و میندیش از این سفر که تو را
اگر چه بر دل نازک غمی فزود؛ گذشت! 

 

شعر با اندکی تصرف  از دکتر ایرج دهقان برگرفته از وبلاگ قلندرانه